هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

omid20 بزرگترین مرجع کلیپ موبایل در ایران
 
الرئيسيةالرئيسية  أحدث الصورأحدث الصور  جستجوجستجو  ثبت نامثبت نام  ورودورود  

 

 داستان قصاب و سگ

اذهب الى الأسفل 
نويسندهپيام
omid20
Admin
omid20


تعداد پستها : 236
Points : 712
Reputation : 0
Join date : 2009-12-05

داستان قصاب و سگ Empty
پستعنوان: داستان قصاب و سگ   داستان قصاب و سگ Emptyالأربعاء ديسمبر 09, 2009 6:21 pm

قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند اما کاغذي را در دهان سگ ديد. کاغذ را گرفت. روي کاغذ نوشته بود" لطفا 12 سوسيس و يه ران گوشت بدين" . 24 دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسيس و گوشت را در کيسه اي گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کيسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد . سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خط کشي رسيد . با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد .قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند . اتوبوس امد, سگ جلوي اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدي امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالي که دهانش از حيرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بيرون را تماشا مي کرد .پس از چند خيابان سگ روي پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد..قصاب هم به دنبالش. سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه اي رسيد .گوشت را روي پله گذاشت و کمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد .اينکار را بازم تکرار کرد اما کسي در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت. مردي در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم. مرد نگاهي به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگي باهوش؟ اين دومين بار تو اين هفته است که اين احمق کليدش را فراموش مي کنه.


اول اينکه مردم هرگز از چيزهايي که دارند راضي نخواهند بود. و دوم اينکه چيزي که شما انرا بي ارزش مي دانيد بطور قطع براي کساني ديگر ارزشمند و غنيمت است
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://omid20.forumfa.net
 
داستان قصاب و سگ
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-
» داستان : ثروت
» داستان کوتاه : هرگز زود قضاوت نکن!
» داستان کوتاه زیبا و آموزنده (( نجار پیر ))

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: بخش خواندنی ها :: داستان کوتاه و آموزنده-
پرش به: